16 آذر 1404

کتاب شهید نوید، روایتی از زندگی شهید مدافع-حرم نوید صفری اثر مرضیه اعتمادی انتشارات شهید کاظمی

کتاب شهید نوید، نوشتۀ مرضیه اعتمادی، روایت زندگی شهید مدافع حرم، نوید صفری است؛ زندگی پر از خیر و برکتی که 16تیر1365 در محلۀ تهران پارس تهران آغاز می شود و (مشاهده ادامه متن)

114,390 تومان
123,000 تومان 7 ٪

جهت مشاهده مشخصات و قیمت نهایی این محصول (با توجه به نوسانات بازار)، لطفاً به لینک زیر مراجعه کنید.

توضیحات محصول

کتاب شهید نوید، نوشتۀ مرضیه اعتمادی، روایت زندگی شهید مدافع حرم، نوید صفری است؛ زندگی پر از خیر و برکتی که 16تیر1365 در محلۀ تهران پارس تهران آغاز می شود و صحنۀ آخرش در دل صحرای بوکمال سوریه رقم می خورد. همان طور که خود شهید نوید آرزو کرده بود. همان طور بی سر، همان طور بی سامان...این کتاب مجموعه روایت های جذاب و خواندنی از زبان خانواده، دوستان و همسر شهید است که در هر روایت بخشی از خصوصیات بارز اخلاقی شهید نوید را مطرح می کند. قرار گرفتن عین متن دست نوشته های شهید نوید در لا به لای روایت های کتاب از خصوصیات ویژۀ این اثر ارزشمند است که مخاطب را با فکر و اعتقاد شهید نوید به خوبی آشنا می کند.

محصول کتاب شهید نوید، روایتی از زندگی شهید مدافع-حرم نوید صفری اثر مرضیه اعتمادی انتشارات شهید کاظمی در دسته بندی کتاب زندگینامه و دایره المعارف قرار دارد. این محصول از برند انتشارات شهید کاظمی می باشد. این محصول در نظر سنجی از کاربران در مجموع 12 رای ، نمره 98 را کسب کرده که نمره عالی می باشد

مشخصات

ویژگی مشخصات
نویسنده مرضیه اعتمادی
ناشر انتشارات شهید کاظمی
شابک 9786222850067
قطع رقعی
نوع جلد شومیز
زبان نوشتار فارسی
چاپ شده در ایران
تعداد صفحه 208
سایر توضیحات گزیدۀ متن کتاب شهید نوید تا بقیه برسند، همین‌جا روی این سکو بنشینم و نفسی تازه کنم. اگر نوید الان اینجا بود می‌نشست کنارم و شروع می‌کرد به خواندن. یادش به‌خیر، وقتی توی خانه باهم تنها می‌شدیم، می‌آمد می‌نشست لبۀ اُپن آشپزخانه، پا‌هایش را آویزان می‌کرد و تکان‌تکان می‌داد، بعد هم شروع می‌کرد به خواندن. من هم که مشغول کار‌های خودم بودم. ناهار را آماده می‌کردم، ظرف‌های شسته‌شده را خشک می‌کردم و می‌گذاشتم توی کابینت. ادویۀ غذا را می‌چشیدم و نمکش را پنهان از چشم نوید بیشتر می‌کردم؛ ولی فکر و حواسم پیش نوید بود. خلوت مادر-پسری‌مان همیشه برکت داشت. برکتش مقتل‌هایی بود که نویدم می‌خواند. من هم می‌نشستم روی صندلی آشپزخانه و دل می‌دادم به مقتل‌خوانی‌هایش. نور و عطر روضه‌ها و اشک‌هایی که سُر می‌خوردند روی صورت ماهش، می‌پیچید توی آشپزخانۀ کوچکمان، می‌رفت لا‌به‌لای طعم خورشت‌ها و همراه برنج‌ها قد می‌کشید و مثل پیچک‌، همۀ خانه را می‌گرفت. مادر خوشبختی بودم که خورشتم با آهنگ روضه‌های پسرم جا می‌افتاد، نه؟