23 آذر 1404

کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است اثر زینب عرفانیان انتشارات شهید کاظمی

درگاه این خانه بوسیدنی است شرح حال زنی از شیرزنان روزهای دفاع مقدس است.  خاطرات یکی از مادران مرد آفرین، از جگرگوشه هایش. (مشاهده ادامه متن)

179,000 تومان
233,000 تومان 23 ٪

جهت مشاهده مشخصات و قیمت نهایی این محصول (با توجه به نوسانات بازار)، لطفاً به لینک زیر مراجعه کنید.

توضیحات محصول

درگاه این خانه بوسیدنی است شرح حال زنی از شیرزنان روزهای دفاع مقدس است.  خاطرات یکی از مادران مرد آفرین، از جگرگوشه هایش. بچه هایی که قد کشیدند، مرد شدند و به شهادت رسیدند. بچه هایی که هر کدام یک دنیا خاطره و کتابند. کتابی سرشار از روایت های بارانی و آسمانی. روایت های ناب مادرانه. این کتاب به روایتی ست جذاب و خواندنی از بانو فروغ منهی مادر شهیدان داوود، رسول و علیرضا خالقی پور که به قلم توانای خانم زینب عرفانیان به رشته تحریر درآمده است.

محصول کتاب درگاه این خانه بوسیدنی است اثر زینب عرفانیان انتشارات شهید کاظمی در دسته بندی کتاب زندگینامه و دایره المعارف قرار دارد. این محصول از برند انتشارات شهید کاظمی می باشد. این محصول در نظر سنجی از کاربران در مجموع 58 رای ، نمره 92 را کسب کرده که نمره عالی می باشد

خلاصه نظرات با AI

کتاب "درگاه این خانه بوسیدنی است" به قلم زینب عرفانیان، از سوی کاربران به عنوان یک اثر زیبا و دلنشین توصیف شده است. بسیاری از خوانندگان از محتوای غنی و عاطفی کتاب و ارتباطات محترمانه بین شخصیت ها لذت برده اند و برخی حتی گریه کرده اند. نظرات مثبت بر جذابیت داستان و راحتی خواندن آن تأکید دارند و همچنین پیشنهاد شده که این اثر به سریال یا فیلم تبدیل شود. نقطه ضعف خاصی در نظرات به چشم نمی خورد، به جز اینکه برخی کاربران به تاخیر در گرفتن کتاب های خود اشاره کردند که ارتباطی به محتوای اثر ندارد. در کل، این کتاب به عنوان یک اثر ارزشمند و پرمحتوا شناخته می شود که حتماً باید خوانده شود و پیشنهادات بسیاری برای صرف نظر از آن وجود دارد.

  • محتوای غنی و عاطفی
  • جذاب و خواندنی
  • تجربه ای احساسی و دلنشین

مشخصات

ویژگی مشخصات
نویسنده زینب عرفانیان
ناشر انتشارات شهید کاظمی
شابک 9786227177909
قطع رقعی
نوع جلد شومیز
تعداد صفحه 240
وزن 271 گرم
سایر توضیحات برشی از متن کتاب: داغ این‌قدر سنگین بود که این بچه‌ها را یادم رفت. چند ساعت در خانه آشوب بود. داداش از زبان بچه‌ها نمی‌افتاد. اشک می‌ریختند و صدایش می‌زدند. عزیز برای مرگ محمد صبوری کرد و صدایش به گریه بلند نشد. غم داوود کاسه صبر عزیز را هم پر کرد. دستش را می‌گرفتم تا خودش را نزند، زهرا بی‌تاب می‌شد. زهرا را آرام می‌کردم، علیرضا سر به دیوار می‌کوبید. سراغ علیرضا می‌رفتم، می‌ترسیدم رسول از غصه دق کند. از اینکه آن‌طور به بچه‌ها خبر دادم پشیمانم. کاش آن پلاک بدون زنجیر را نشانشان نمی‌دادم. کاش غم را در دلم نگه می‌داشتم تا بچه‌هایم جلوی چشمم بال‌بال نزنند. کاش عزیز را آن‌طور ناگهانی باخبر نمی‌کردم. کاش می‌توانستم آرامشان کنم. کاش لااقل حاجی بود و دستی به سرمان می‌کشید. کاش آدمیزاد این‌قدر ناتوان نبود. کاش و هزار کاش که گفتن هیچ‌کدام دیگر سودی ندارد..